بی خیال زدزیرگریه
روزهای اول بعد از امتحان ها بود و معلمها مثل گلوله نمره ها را به قلب دردناک بچه ها پرت می کردند و صدای گریه از هر کسی بلند می شد معلم وارد کلاس شد نگاه عبوس و از روی تاسفی به بچه ها می انداخت خیلی خشک و خشن روی صندلی می نشست پوشه برگه ها ی امتحانی را روی میز می گذاشت کمی در مورد گند زدن بچه ها توی امتحان حرف می زد و از اینکه دستم را خیلی بالا گرفتم و از این حرف ها پوشه برگه های امتحانی را بازمی کرددل بچه ها مثل شیشه پایین می ریخت اسم اولین نفر را می خواند دومین نفر سومین نفر و................ادامه داشت اشک ،لبخند فضای کلاس را پر کرد یکی می خواست 75/19 خود را تبدیل به بیست کند و ان یکی سعی داشت با التماس از مدرسه اخراج شود .بالاخره بی خیال هم نتوانست تحمل کند زیر گریه زد.
نظرات شما عزیزان:
.gif)